سفارش تبلیغ
صبا ویژن



یک میدان و دو هجوم - اینجاچراغی‌روشن‌ست..






درباره نویسنده
یک میدان و دو هجوم - اینجاچراغی‌روشن‌ست..
مدیر وبلاگ : حاج جمال[52]
نویسندگان وبلاگ :
بی نام[6]
للِه[14]

همیشه سعی میکنی حرف هایت را بزنی ، چون اگر تو نزنی بقیه که دارند حرفهایشان را می زنند ، و آنوقت به جای تو هم حرف می زنند !! اعتقاد دارم که دیده می شویم ...
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
اسفند 85
فروردین 86
اردیبهشت 86
خرداد 86
تیر 86
مرداد 86
شهریور 86
مهر 86
آذر 86
دی 86
بهمن 86
اسفند 86
فروردین87
اردیبهشت 87
خرداد 87
مرداد 87
شهریور 87


لینکهای روزانه
دچار - این روزها این جا می نویسم [11]
دچار در میوه‌ی ممنوعه [29]
[آرشیو(2)]


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
یک میدان و دو هجوم - اینجاچراغی‌روشن‌ست..

آمار بازدید
بازدید کل :162507
بازدید امروز : 37
 RSS 

بسم الله



 

 

اول دبیرستان بودم ، تازه اومده بودم تو فضای دبیرستان .هنوز با فضای مدرسه جدید آشنا نشده بودم ، تو همون گیجی و گنگیه روزای اول مهر! ، فقط 5-6 تا از همکلاسی های سال قبلم بودند که با هم تو این مدرسه بودیم.

همون هفته های اول و دوم مهر بود که طبق معمول رفته بودم تو سیر یاد گرفتن چیزای جدید!! از اسم دبیرها و معاونها و مدیر و هم کلاسیام گرفته تا پیدا کردن سوراخ سنبه های مدرسه و کیا مامور ناظم اند و بایست مواضبشون بود! و  حتی اینکه از کدوم دیوار مدرسه میشه رفت و آمد کرد ! (1) و حتی تر اینکه چه جوری و با چه راه(کار)ی میشه از پنجره دستشویی ترقه انداخت و در صورت لزوم حساب بعضی از بچه ها رو رسید!!! یا اینکه ماشین هر کدوم از دبیر ها چیه و خونشون کجاست و شماره تلفن خونه و موبایلشون چیه و آدرس خونشون کجاست و چند تا بچه دارن و دیگه کجاها تدریس دارن و چه جوری میشه ازشون نمره گرفتو باقیه موارد ... ! (یکی نبود بگه آخه بچه تو اومدی درس بخونی یا کودتا کنی!)

 

خلاصه  ...   خلاصه تو همین فضاها و تو همون هفته دوم مهر بود که یه روز صبح معاون مدرسه مون که بعدا فهمیدم فرمانده بسیج مدرسمون هم هست اومد سر مراسم صبحگاه و یه متنی رو خوند . . .

 

متنی که نمیگم تکان دهنده  اما تاثیر زیادی روی من داشت ، طوری که تصمیم گرفتم فعالیتهای غیر درسیم رو شروع کنم  و سرآغاز تحول زود هنگام من شد . . .
.
.
.
.
.
.
.

 

 یک میدان و دو هجوم

نه مرز تنها آبی و خاکی است  و نه حمله تنها هوائی و زمینی است

نه هجوم فقط نظامی است و نه شکست و ضربه فقط مادی

تهاجم فرهنگی خطرناکتر از تهاجم نظامی است ،

در تهاجم نظامی طمع به خاک است و زمین اما در تهاجم فرهنگی طمع به اخلاق است و دین

تهاجم نظامی با سر و صدا و سرعت است اما تهاجم فرهنگی آهسته و آرام

آن ترسناک است و نفرت انگیز ، این فریبنده است و جذاب

آن افراد را به دفاع و مقاومت برمی انگیزد اما این به استقبال و پذیرش می فرستد

کشته آن شهید است و مرده این پلید

شهادت دوست داشتنی است ، اما ابتذال نفرت انگیز

در تهاجم نظامی دشمن اعلام جنگ و دشمنی می کند اما در تهاجم فرهنگی اعلام دوستی

در تهاجم نظامی سفیر اولین گلوله همه را متوجه خطر میسازد اما در تهاجم فرهنگی گاهی تا شلیک گلوله آخر دشمن هنوز عده ای شبیخون را باور نمی کنند

آن پیداست و این پنهان

در آن جا زمین از دست می رود و اینجا شرف و دین

آنجا سلاح موشک و بمب است اینجا ماهواره و امواج تصویری

در آنجا پادگانها و مقرها و خطوط و خاکریز بمباران می شود ولی در تهاجم فرهنگی مطبوعات و اندیشه ها و عقیده ها

در آن درگیری در کوه و دشت و دریاست اما اینجا در عرصه مجلات و رمانها و فیلمها و کتابها

آنجا میدان مبارزه محدود است و اینجا گسترده

آنجا جنگی آشکار است و اینجا غارتی پنهان

اسیران آن میدان ، آزاده اند و گرفتاران این میدان معتاد و آلوده

شهادت خانواده ای را سربلند میکند ولی اعتیاد و ابتذال دودمانی را شرمگین می سازد

پدر شهید عزیز است اما پدر یک آلوده سرافکنده

در تهاجم نظامی مجروح را به عقب می برند تا مداوا کنند اما در تهاجم فرهنگی بعد اولین ترکش به جلوتر برده می شود

تیر و ترکش بر سر و دست می نشیند ولی ویروس و هوس گناه بر ایمان و اندیشه آسیب می زند

در هجوم نظامی دشمن از مرز خاکی وارد می شود اما در تهاجم فرهنگی از مرز فکری

آسیب خورده آن انگیزه خصومت ودشمنی پیدا می کند و نیش خورده این خلع سلاح و بی انگیزه می شود

تشیع جنازه شهید روح شهری را حماسه می بخشد اما آلودگی نسلی به ابتذال روح جامعه را افسرده می کند

تهاجم نظامی یک ملت را مقاومتر می کند ولی تهاجم فرهنگی سست تر

آنجا فشنگ شلیک می شود اینجا آهنگ پخش می شود

آنجا در پی ماه اند و اینجا در پی ماهواره

گذرگاه های آن همه سربالائی است و عرصه های این همه سرازیری

در آنجا از خود می گذرند تا به خدا برسند ولی در اینجا از خدا می گذرند تا به خود برسند

قربانیان آن شهید راه معروفند و قربانیان این میدان کشته بیراه منکر...

بکوشیم تا از مجروحان این جبهه و ترکش خوردگان این حمله نباشیم و اگر هم آسیب دیده ایم به درمانگاه توبه برویم و تا دیر نشده غده گناه را جراحی کنیم.

آیا سلامت روح و جان از سلامتی جسم کمتر ارزش دارد ؟

 

استاد جواد محدثی

 

آری دوست من !

این حرفها هنوز هم برای من تازگی دارد و شاید روز به روز نیز پر رنگتر می شود ...

آی رفیقی که معلوم نیست امروز و فردا ، که ممکن است ماه ها بعد حرفم را بشنوی ، بیا مراقب خودمان باشیم  که من و تو خیلی حیفیم برای این دام ها...
بیا مواظب باشیم که دیر نشده باشد ... ، که برگشتن از راه غلط ، سخت است...

عزیز من بیا مواظب باشم که مظاهر و مفاسد رنگین و شیرین نمای دنیا فریبمان ندهد که هیچ کداممان از گناه دور نیستیم و هیچ حائلی بین ما و گناهانی که فکر می کنیم هیچگاه انجامشان نمی دهیم ، نیست...

بیا ای دوست من که صراط را پیدا کنیم و با سراجی منیر در پی رسیدن به او باشیم...

 

 

 

 

خدایا ! غرور مغترین را از ما بگیر و انابه مخبتین را به ما عنایت کن . ما را مغرور طاعات ها مان نکن ، مغرور توجهاتمان و مغرور حالت ها مان نکن ، که حالت ها و طاعت های ما به اندازه خود ماست و نه در خور تو.

 

خدایا ما را به بدی هامان اخذ نکن.(2)

 

 

آمین رب العالمین

اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پی نوشت:

1-      اینو می نویم که بعضی از دوستان تو کف نمونن که قضیه رفت وآمد از دیوار چه جوریا بوده !:

یادمه یه دیوار بود قسمت پشت ساختمون که از کوچه پشتی می شد با کمک علمک گاز! بیای بالای دیوار و از اون طرف هم پرید تو حیاط خلوت پشت مدرسه و از کنار پارکینگ ماشین معلمها اومد تو حیاط!!این برای من از اون جهت خوب بود که صبح ها اکثرا دیر می رسیدم مدرسه ! ( این از همئون سوم دبستان که دیگه رنگ سرویس مدرسه رو ندیدم تا اول اینکه بیام دانشگاه ادامه داشت ! -  نه اشتباه نکنین دانشگاه منو متحول نکرد که به موقع بیام سر کلاس ، چون دیگه استادا بعد خودشون راه نمیدن سر کلاس و کلا یه جلسه غیبت و نفهمیدن درس و و نفهمیدن درس جلسات بعدی رو در پی داره من به موقع حاضر میشم !!!) و مسیر اون دیوار ، که خودم کشف کرده بودم ، و تا همون اواخر که نرده کشیده بودن کسی نفهمیده بود ، راه خوبی بود برای اینکه یواشکی خودمو به ته صف برسونم و تاخیر ورود نخورم.

البته یه راه دیگه هم وجود داشت که اندکی پر خرج بود و تا سال سوم که رو دیوارها رو نرده گذاشته بودن (برای جلوگیری از ورود دزد و ورود دزدکی !) لازمم نشد و اون چیزی نبود جز ریختن طرح رفاقت با مامور ثبت تاخیر ورودها و همانا خریدهای زنگ تفریح برای او!!!

 

2-      اخبات ، اثر (عین.صاد) صفحه 69

3-      نفر بعدمی که می خواستن اینجا بنویسن همچنان مسکوت موندن! ، البته بنده خدا مشکلاتی دارن و من در جریان اون قضایا هستم ، از همه التماس دعا دارم واسشون و همین طور واسه خودم

4-      همونطور که دیدین  رنگ و روی اینجا و همین طور عنوانشو عوض کردم همون طور که تصمیم دارم رویه خودم رو تو نوشتن اینجا عوض کنم باشد که خدا کمکمان کناد...
خواهش می کنم نظرتون رو بهم برسونین

5-      اون دو سه نفری که میان اینجا و می خونن ، اما بجای اینکه کامنت بذارن ،  کوته پیام! می دن و با اون نظر میدن ،  خواهش می کنم که  همین جا کامنت بذارن ، حالا عمرا اگه متوجه بشن باز فردا کوته پیام میدن!

6-      الان منزل وبلاگ عروج هستم ... !

7-      دعام کنید ، دعاتون می کنم...

 

 

 

 

علی مدد



نویسنده » حاج جمال . ساعت 3:12 صبح روز پنج شنبه 86 مرداد 11